Overblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
نفرت و انکار

نفرت و انکار

محبوب من امشب به برم نیست نشد کار باید که نمیشد دل من گیج و گرفتار این رسم نشد وعده دهی بعد بمانی در خانه و و دلدار رها خسته و بیمار گفتی که کنی باز در میکده ها را گردید فراموش چو آن وعده ی بسیار با ظن و گمان دین مرا مفت خریدی خود شاغلی و مشغله ی من شده...

Lire la suite

زنده بگوریم

زنده بگوریم

دیگر نتوان گفت که ما زنده به گوریم زیرا که میسر شده ما یار بجوریم این دولت تدبیر چو تزویر بنا کرد معلوم شد از بیخ همه عامل زوریم ای آنکه به لبهای منت بوسه تمناست بر خیز و بیا گرچه بهر فاصله دوریم ما را چه به توصیف و به تکبیر وزارت از روز ازل ما همه نادیده...

Lire la suite

جنس بلور

دیگر نتوان گفت که ما زنده به گوریم زیرا که میسر شده ما یار بجوریم این دولت تدبیر چو تزویر بنا کرد معلوم شد از بیخ همه عامل زوریم ای آنکه به لبهای منت بوسه تمناست بر خیز و بیا گرچه بهر فاصله دوریم ما را چه به توصیف و به تکبیر وزارت از روز ازل ما همه نادیده...

Lire la suite

بی تفاهم

بی تفاهم

مجتهد آمد سراغم گفت دلخواهت به چند گفتمش بسیار اما زیر لب با پوزخند ایکه بسیاری بیا تا خانه اش ویران کنیم آنکه ما را بسته بر اندیشه و افکار بند راه بگشا تا به درگاهت شبی مهمان شوم تا شود اندرز دلخواهم شبی در سینه پند بعد بوسیدن چه میخواهی همین حالا بگو...

Lire la suite

پیام

پیام

ما نبوسیم دگر لب مگر از آن تو باشد که امید است شب واقعه مهمان تو باشد هنر از توست مکن ناز پیامی بفرست تا که این دل چو توانم همه از آن تو باشد گذر عمر چه سخت است بهنگام صبوری درد من نیست مگر آنچه که درمان تو باشد هنر آن نیست که در بیخبری ناز کنی عشوه آنست...

Lire la suite

سرمای دی

سرمای دی

میزبانی گر ندانی گو که مهمانت کنم جان فدای مقدم و گنجینه قربانت کنم هر چه میدانم ز طبخ و شیوه های دلبری تا ببینم میشود یک لحظه زندانت کنم ارغوانی رنگ جام و آسمانی رنگ دل عشق را بیرنگ در هر جام و پیمانت کنم مغز ذوقی را تو گوئی یخ زده سرمای دی خود رسان...

Lire la suite

بی تعارف

بی تعارف

ببین در دل چه سازم از برایت چسان گردد دل و جانم فدایت ز اغوشت نخواهم جزتولی کنارت عاقبت خواب است و غایت بیا با هم به کوهستان سپاریم بجای من تو باش و من بجایت ببوس هر جا که خواهی بی تعارف دهم شایسته تر زین پس سزایت تو در دل خانه کردی ، خانه دریاب چرا هر...

Lire la suite

پس ندادی

دلم بردی چرا آن پس ندادی ؟ نمیخواهی چرا اسمس ندادی تو گفتی عاشقی اما دروغی نگفتی کمتر از حرف زیادی به یادت نوشم اما مست خویشم تورا گفتم نسیم اما، تو بادی عزاداری چو دل را دفن کردی به پیغامی دلی را شاد بادی بمیرم تا نبوسم هر دو لب را که این باشد مرا امید...

Lire la suite

در میکده باز است

در میکده باز است

ز شبها گله ای نیست اگر هست نیاز است بدلهای فرومی سخن عشق دراز است تو گوئی شب یلداست سیه چرده و تاریک به دیزی که حیا نیست در میکده باز است سحرگاه شد و صبح نوید است به دلها وضو ساختن از نیت مخصوص نماز است چنان عاشق و معشوق ز هم فاصله دارند چو نرخ هدر نفت...

Lire la suite

طرف بار

طرف بار

با خوردن غم سیر نگردد دل و دلدار باید که به هم بوسه زَنَد تازه و بسیار برخیز و خیالات چپ از راست بدر کن آبی به سر و صورت خود زن طرف بار جامی که در آن باده امید است و مهیا مینوش بهر جرعه که بهبود شود کار بیهوده مخور غم که خدا را نبُوَد خوش نومیدی و افسردگی...

Lire la suite

1 2 > >>