معذور
مشت خود کوبید بر میز و زچشمش خون چکید تا که دستور مدیرش دید ، عقل از سر پرید گفت با خود : یا رب این تقدیر چیست ؟ دست من آلوده و جرم مدیران ، ناپدید ؟ داد پاسخ خویش را : تقدیر نیست آنچه مامور است را معذور دید رفت تا دستور بی چون و چرا اجرا کند قبل از آن...