Overblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog

معذور

مشت خود کوبید بر میز و زچشمش خون چکید تا که دستور مدیرش دید ، عقل از سر پرید گفت با خود : یا رب این تقدیر چیست ؟ دست من آلوده و جرم مدیران ، ناپدید ؟ داد پاسخ خویش را : تقدیر نیست آنچه مامور است را معذور دید رفت تا دستور بی چون و چرا اجرا کند قبل از آن...

Lire la suite

از اینجا برود

لب و لوچه، جگر ودل همه با هم چه شود ؟ یک کبابی که به چشم دگران دود رَوَد باده ی ناب اگر گشت مهیا همه شُکر نفسی تا که در این پیپ مهیا بدمد انتظار است کنون دین و سیاست برما تاکه تاجی به سر ما بزند یا نزند دشمن انگار که مهمان شده در بزم فروم چای خود خورده...

Lire la suite