Overblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog

خس و خاشاک

یک عزیزی من بیابم تا دلم را پُر کند این خس و خاشاک را در پیش چشمم دُر کند بگذریم از دشت و هامون جمله یاران وفا باز گردم بار دیگر سوی دین سوی خدا شاید آن خوش چهره یک بار دگر غر غُر کند بین این و آن خدایا انتخابی لازم است این دلم گویا بسوی دلستانی عازم...

Lire la suite

گریه شوقی

بگو آسان بگیرد به خورشید و به ابر باستانی بگو باران بگیرد تَرَکها خورده این دشت غم انگیز به لبها مانده از تاریخ پرویز به دلها داستانی بگو پایان بگیرد ببار ای ابر غیرت ، مهلتی نیست بهار ما به نادانی خزان شد خدا را ، فرصتی نیست ز بیگانه دگر عبرت روا نیست...

Lire la suite

دلم میگیرد

همه گان را همه چیز عشق را در دل من حلق آویز نکند سایه دگر صحبت خورشید و فضا که ندارد زدرشتی ها ریز هر که آمد لگدی محض خدا بر دل زد دل بی چاره ی من شد به حسابش واریز مگر این قصه نمایان نشود آنچه آغاز ندارد چکند گر غم دل نقطه ی پایان نشود همه کجدار و مریز....

Lire la suite

رقص بلقیس

ناز بلقیس است یا محجوب دارد قصه ای کس چه میداند کجا بادام دارد پسته ای صحبت دل عاشقان را ظهر و شام است و سحر از کجا فهمید آن دیوانه دل بر نام او وا بسته ای زین تماشا در افق جام می و افسوس یار یاد یاران ، غمگساران را بگو دلخسته ای آنچه میتابد به ما خورشید...

Lire la suite

خون شفق

دیده می بندم مگر در خواب بینم روی تو باده مینوشم که در مستی بیایم سوی تو من بقربان دو چشمت یا فدای آن لبت هر گُل خوشبو ندارد شمه ای از بوی تو ... وصلت خون شفق در رگ صبح پشت در های پر از میخ و عقیم بر حصیری نمناک اشک و آه و گله ی مرد فقیر لکه ننگ نشیند...

Lire la suite

نرگس چشم تو

اگر با من سر یاری نداری نمیفهمی ز چشمانم خماری نمیبینی که میگریم بزاری چرا بر دوش من باری گذاری چه کس چون من تو را مهمان دل کرد چه کس کاشانه اش را بر تو ول کرد کجا عاشق شرابش اب و گِل کرد که بر من منت خدمت گذاری همه وعد و عیدت بی ثمر بود همه خوف و رجایت...

Lire la suite

تکراری

در تنبلی و بی خبری اول کارم مخصوص زمانیکه خمارم یا رب برسان باده و ساقی فی الفور که لازم شده کارم ای وای دو صد ظرف نشُسته ای وای من و این دل خسته باید به فریزر یه کمی یخ بگذارم دعوت کنم از شاهد و رامین پرداخت کنم قیمت کابین شاید دو سه جامی بشمارم یک شب...

Lire la suite

چشم قضا

هنوز امید پا بر جا به احسان و کرم دارم که آن دلدار قهر آلوده را ضیف حرم دارم معطر شد ببویش گر فروم ما نمی آید چرا دیگر بسوی ما که در این سوی دریا ها فقط آئینه کم دارم. در پناه چشم درویش قضا پشت دیواری خراب یک دل زخمی به آجر تکیه داشت آرزوهایش همه نقشی...

Lire la suite

قد فکر

قد فکر

در کوچه باغ های تنم پا گرفته ای مثل نسیم، دور و برم را گرفته ای اصلاً به فکر هیچ کسی قد نمی دهد این قدرها که در دل من جا گرفته ای ضمن اینکه بنده با سر کار دارم بسته ای آمدی ؟ مرهم بزخم و بر غم دلخسته ای عشق بی پایان به بزم ما تمنا میکند گاه ساقی گاه مطرب...

Lire la suite