Overblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog

هموطن

دوستت دارم عزیزم، یار من ، ای هموطن ای نیاکان من و تو همچو جان در یک بدن دوستت دارم به پیوندی ضخیم و استوار قطر تاریخ من و تو ، داستانهای کهن هر کجا هستی به هر رنگ و به هر قوم و زبان جمع گلهائی به کوه و دشت و صحرا و چمن مادر ما ، خاک ما پرورده ما را بهر...

Lire la suite

سال نو

رهنمای عاشقان شمع است و از دل سوختن وز پر پروانه رسم عاشقی آموختن عشق میسوزاند وپروا ندارد خیس و خشک در دل عاشق چرا انبوه غم اندوختن ؟ باده ای ده ساقیا کز درد میسوزم چو شمع تا بدانم این چنین آتش چرا افروختن ... نازنینم سال نو شد باز کن آغوش خود تا بیآرامم...

Lire la suite

عشق میماند و بس

آه از این بخت بد من که در این دور و زمان عاشقان میمیرند عشق میماند و بس عاشقان در خوابند خوابها میبینند خوابهائیکه که حقیقت دارند و حقیقت مرگ است .عاشقان میدانند و یقین میماند عشق میماند و بس عشق پیمانه ی یک عاشق را از غم دوست پر از سوزکند که به یک جرعه...

Lire la suite

رسواتر

در میکده رسواترو پروانه ی پر سوخته بودم از یاد برفت انچه که آموخته بودم در جهل مرکب به دو پیمانه رسیدم دیدم که بدل عشق تو اندوخته بودم تنها شدم ودرد دلم را بتو گفتم نشنیدی و من چشم به در دوخته بودم تا آن نفس آخرو در محضر ساقی آن مهره ی مستم ز ازل سوخته...

Lire la suite

عصیان

شب تا به سحر یاد تو در جام بنوشم هر شب دل و ایمان به وفای تو فروشم این ساقی سیمین بر خوش هیکل طناز آغوش گشاید که منش حلقه بگوشم هشیار چرا مانم و از غم همه گریان من مست خراباتم و این خرقه نپوشم بگذار حریفان ره تزویر بپویند من راهرو راست رو خانه بدوشم عشق...

Lire la suite

اسرار محبت

یک بوسه اگر از لب قندت بستانم شیرین شود این عمر دوباره که جوانم بر طرف چمن با تو نشینم لب جوئی کام دل خود از تو بگیرم چو توانم یک جرعه می ناب به رگهای من و تو اسرار محبت همه در گوش تو خوانم انگشت من و سیم بری چون تو در آغوش باید که بهر پست و بلندی برسانم...

Lire la suite

مرا مبوس

. مرا مبوس که این لب نه جای حرمان است نه جایگاه پلیدی نه جای کتمان است به جایگاه عدالت بشین بسوی دلم بنوش باده بدستم که این همان جان است بیا که سبزه برون شد بهار نزدیک است مگو که لطف خدا داده از تو پنهان است اگر به کوی و به برزن کشند اهل خرد بدان که عقل...

Lire la suite

خیال خود

تدبیر چه سازم ز تو دیگر خبری نیست در کون و مکان ازتو کلام و اثری نیست گفتم چو بهاران برسی پشت زمستان هر سال بهار آمد واز تو ثمری نیست خشکید به دلها همه امید وصالت ای رحمت حق از چه بسوی تو دری نیست دریاب دلم را که در این محنت باقی امید فنا گشته و جز مختصری...

Lire la suite