هموطن

Publié le par Fabian Karbalai

دوستت دارم عزیزم، یار من ، ای هموطن
ای نیاکان من و تو همچو جان در یک بدن
دوستت دارم به پیوندی ضخیم و استوار
قطر تاریخ من و تو ، داستانهای کهن
هر کجا هستی به هر رنگ و به هر قوم و زبان
جمع گلهائی به کوه و دشت و صحرا و چمن
مادر ما ، خاک ما پرورده ما را بهر هم
تا به عشق هم برای هم بسازیم این وطن
غم مخور گر سرد و ناریک است شبهای امید
نیست دائم هر زمان آوازه ی زاغ و زغن
میرسد گل در بهار و زنده میگردد زمین
اعتماد من به تو یا التفا ت تو به من
باده ای ده ساقیا تا عشق را رنگین کنم
سرخ از تو سبز از من با سپید هموطن
...

در لحظه ی تحویل خدا در نظرم بود
گفتم به خدا آنچه بدل یا به سرم بود
گفتم که مرا حال ، به چه یا به که باشد
آغوش تو و باده و عزم سفرم بود
گفتم که به سالی که به ما رفت، چه ها رفت
من ماندم و این باده که ارث پدرم بود.
احسن شود این حال برای همه یاران
آن رفع کذائی به خدا در نظرم بود.
...
Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article