معذور

Publié le par Fabian Karbalai

 

مشت خود کوبید بر میز و زچشمش خون چکید

تا که دستور مدیرش دید ، عقل از سر پرید

گفت با خود : یا رب این تقدیر چیست ؟

دست من آلوده و جرم مدیران ، ناپدید ؟

داد پاسخ خویش را : تقدیر نیست

آنچه مامور است را معذور دید

رفت تا دستور بی چون و چرا اجرا کند

قبل از آن یک برج و یک زندان خرید

پنج سالی راه رفت و صبر کرد

تا که وقت انقضا یش سر رسید

طبق فرمان اعترافی کرد و خود تسلیم کرد

گفت مامور است تا پیدا کند شغلی جدید

از مدیر آمد ندائی غم مخور با همیم

احتیاج و اشتیاق ما شما باشد شدید

بر سر عقل آمد و چیزی نگفت

ورنه چندین پرده یکجا می درید

ذوقی این پرت و پلا ها ابلهیست

دور کن از خویش اوهام پلید

الخ.

 

 

Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article