بی تفاهم
مجتهد آمد سراغم گفت دلخواهت به چند
گفتمش بسیار اما زیر لب با پوزخند
ایکه بسیاری بیا تا خانه اش ویران کنیم
آنکه ما را بسته بر اندیشه و افکار بند
راه بگشا تا به درگاهت شبی مهمان شوم
تا شود اندرز دلخواهم شبی در سینه پند
بعد بوسیدن چه میخواهی همین حالا بگو
تا نیاید بار نوعی افتضاح و بوی گند
ما بهم جوریم یا ناجور یا نیمی از آن
یا کجیم و کاستی در بین مخلوق چرند
هر چه هستم بی تو کمتر زینکه هستم نیستم
با تو بیشم دورتر از آنچه درد است و گزند
گر نمیفهمی بگو ذوقی بداند نرخ روز
هرچه باشد گفت باشد بی تفاهم سودمند
الخ.