بی تفاهم

Publié le par Fabian Karbalai

 

مجتهد آمد سراغم گفت دلخواهت به چند

گفتمش بسیار اما زیر لب با پوزخند

ایکه بسیاری بیا تا خانه اش ویران کنیم

آنکه ما را بسته بر اندیشه و افکار بند

راه بگشا تا به درگاهت شبی مهمان شوم

تا شود اندرز دلخواهم شبی در سینه پند

بعد بوسیدن چه میخواهی همین حالا بگو

تا نیاید بار نوعی افتضاح و بوی گند

ما بهم جوریم یا ناجور یا نیمی از آن

یا کجیم و کاستی در بین مخلوق چرند

هر چه هستم بی تو کمتر زینکه هستم نیستم

با تو بیشم دورتر از آنچه درد است و گزند

گر نمیفهمی بگو ذوقی بداند نرخ روز

هرچه باشد گفت باشد بی تفاهم سودمند

 

الخ.

9180214339_75e0c7c215.jpg

Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article