میزبانی گر ندانی گو که مهمانت کنم
جان فدای مقدم و گنجینه قربانت کنم
هر چه میدانم ز طبخ و شیوه های دلبری
تا ببینم میشود یک لحظه زندانت کنم
ارغوانی رنگ جام و آسمانی رنگ دل
عشق را بیرنگ در هر جام و پیمانت کنم
مغز ذوقی را تو گوئی یخ زده سرمای دی
خود رسان اینجا که من فی الفور درمانت کنم
الخ.