پس ندادی
دلم بردی چرا آن پس ندادی ؟
نمیخواهی چرا اسمس ندادی
تو گفتی عاشقی اما دروغی
نگفتی کمتر از حرف زیادی
به یادت نوشم اما مست خویشم
تورا گفتم نسیم اما، تو بادی
عزاداری چو دل را دفن کردی
به پیغامی دلی را شاد بادی
بمیرم تا نبوسم هر دو لب را
که این باشد مرا امید شادی
سحر گاه است و تا خورشید فرصت
که دیگر هیچ نامردی نزادی
برو با دیگران خوش باش امروز
که فردا میشود رونق کسادی
بیا دریاب این ایام باقی
اگر گیرنده ی عشقی که دادی
مبین ذوقی که امشب نیست شوقی
دلی بردی ولی آن پس ندادی
الخ.