کوهی به کاهی
نازم لبی که مرا داد این جنون خواهم بگویمت این رمز را کنون لبخند را هزینه بود کمتر از چراغ اما حرارت و نورش بود فزون بر دل نشیند و دارد صفای قرب آن غنچه لب چو گشاید ز گل برون ... ندارم ای خدا جز تو پناهی تو میدانی که کردم من گناهی دلم را باختم با دین و...