دل شوری

Publié le par Fabian Karbalai

دل شوری

لکه لکه شُستم این دل از سپید و از سیاه

تا که شد گلکون و خونین همچو قلبی بیگناه

چند لحظه پاک ماند و ناگهان یک خاطره

همزمان لک زد به چشم و بر دل و بر گیجگاه

بار دیگر آب و صابون، لکه گیر و شستشو

پاک دیگر این نگردد، چشم بر دارم ز راه

با همین یک زخم میسازم چو یاری باوفا

با می و ساقی خیالش را ببوسم گاه گاه

مژده ایدل قطعه ی نایاب درمانت رسید

ذوقی اکنون میروی با کله تا تعمیرگاه..

الخ و له.

1976

Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article