بیمار

Publié le par Fabian Karbalai

بیمار

شک مکن چون ما هم احساسیم و همیاریم ما

غم مخور تا من نسوزم دل به دل داریم ما

میشمارم لحظه ها را ، خاطرت از من پُر است

ما بهم پیوسته میمانیم تا وقتیکه بیداریم ما

بین ما صحرا و کوه و جنگل و دریا و دشت

سد و هر چیز دگر را هیچ انگاریم ما

در دل هم با همیم و در خیال هم ، بهم

ز اشتیاق هم بهم از عشق سرشاریم ما

گرچه دور افتاده ایم از چشم هم آماده ایم

تا رسد هنگام آن ، مشتاق دیداریم ما

باده بر ذوقی حرام و قرص و شربت میخورد

فکر کرده همچو او مخمور و بیماریم ما

الخ.

2376

.

Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article