بیمار
شک مکن چون ما هم احساسیم و همیاریم ما
غم مخور تا من نسوزم دل به دل داریم ما
میشمارم لحظه ها را ، خاطرت از من پُر است
ما بهم پیوسته میمانیم تا وقتیکه بیداریم ما
بین ما صحرا و کوه و جنگل و دریا و دشت
سد و هر چیز دگر را هیچ انگاریم ما
در دل هم با همیم و در خیال هم ، بهم
ز اشتیاق هم بهم از عشق سرشاریم ما
گرچه دور افتاده ایم از چشم هم آماده ایم
تا رسد هنگام آن ، مشتاق دیداریم ما
باده بر ذوقی حرام و قرص و شربت میخورد
فکر کرده همچو او مخمور و بیماریم ما
الخ.
2376
.