دلتنگ
آغوش من امشب همه دلتنگ تو باشد
گوش دل من تا به سحر زنگ تو باشد
بر گونه مرا یاد تو با اشک چوریزد
خون دل و این باده که همرنگ تو باشد
هر قدر دلم تنگ، بنوشم قدحی بیش
هنگام سحر، دیر کنی ، منگ تو باشد
افسوس نداری خبر از حالم واین باد
هر سو که وزد دور ز آهنگ تو باشد
صلح است اگر تا به شفق طالع ذوقی
کاری تو مکن تا به سر جنگ تو باشد .
الخ.
1876