یک شب مهتابی

Publié le par Fabian Karbalai

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ2w2myIs5IV7ILoqXB64xYmEaUhyqZ00IIGd8ywIFfLpXPuXYVgA

 

دانم که در این بزم که عاشق بُود و کیست
حاشا نکند آنکه مر اورا هدفی نیست
آن باده ی نابی که خدا در بشر افکند
از قبل به انگور نهاد آنچه که عالیست
گر مست دعائی و ثناء و غم و اندوه
باید که بدانی ره عشاق چنین نیست
با اینهمه تزویر و خرابی و کم و کسر
شکرانه ی نعمت تو بگو از طرف چیست
یاراست در آغوش و خداوند فراموش
یک جرعه و یادت برسد آنکه خدا کیست
او خالق شر است ولی طالب خیر است
خیرش همه عشقست برنگی که شرابیست
الخ
+
یک شب مهتابی
پشت بام خونمون یک پشه بند
سایه ی دختر همسایه به آرامی یک موج خفیف
لرزش سایه و یک زمزمه ی نرم و لطیف
باد پرسید: تو هم بی خوابی ؟
نه بابا دارم به تو فکر میکنم.
گفت : جرات داری ؟
سایه آمد به درون
چکند تشنه چو یابد آبی ؟
فرصت حرف نبود
شعر لمسی ، سر انگشت و لبی عنابی
با صنم تا به اذان ذکر و عبادت کردم
آنچه آموخته بودم بنهایت کردم
آخرین سجده و شکرانه ی حق
چون بنزدیکی خورشید شکایت کردم
دیگرم هیچ نشد قسمت نور
عمر بگذشت و نشد هیچ شبی مهتابی
__________________
Pour être informé des derniers articles, inscrivez vous :
Commenter cet article