فروم 3
دلا مسوز که سوز ترا جوازی نیست
به حکم شرع ترا یار دلنوازی نیست
ز باده حرف مزن چون خوری مگو خوردم
بجز تظاهر جمعه ترا نمازی نیست
&&
سبوئی شکنم.
&&
کی به من میرسی و تا به کی اندر سفری ؟
به حکم شرع ترا یار دلنوازی نیست
ز باده حرف مزن چون خوری مگو خوردم
بجز تظاهر جمعه ترا نمازی نیست
&&
من بهر جمله که بر من فکنی
جامها پر کنم وبر دل رسوا فکنم.
زان می ناب که دادی همه شب لبریزم
تا تو هستی به برم.
وین می ناب به جام
دل ز دنیا بکنم.
افق چشم ترا دیدم و مسحور شدم.
سر انگشت به لمس تو دعائی دارد
گر شود یار مرا بخت
&&
در خرابات شبی باد صبا نوشیدم
طعم لبهای تو میداد و صفای سحری
بر خیالم زده ای یک نظراز پشت افق
پس از آن نیست مرا از تو پیام وخبری
من به ماتم کده عادت نکنم تا نرسی