مادر
مادر چه بگویم که مرا جامه به تن نیست
این بوی خوش از نافه ی آهوی ختن نیست
یک لحظه امید است که چون شعله لرزان
در معرض بادیست که در باغ و چمن نیست
تشویش عقاید همه تحلیل به تفسیر نشانده
گفتار شهیر و هنر نقشه و پندار حسن نیست
یک خشت گذارند و دو صد خانه بسوزند
این مرد سزاوار فداکاری ی زن نیست
هرچند مدارا نکند رام دگر دشمن غدار
گویا که بجز خفت و خواری به وطن نیست
لبریز شد این کاسه صبر و هدف صلح
تزویر وریا ویژه ی هر زاغ و زغن نیست
عشاق فرومی ز چه آلوده به سالوس نمودند
گویا نه بسر مغز و نه دل شامل تن نیست
در حسرت یک بوسه به رخسار فرومی
مخصوص همانیکه در اندیشه ی من نیست
باید که بسازیم و بسوزیم وبه ورزیم
عشقی که نبازیم مگر آنچه خفن نیست
ذوقی خفه شو عشق تو رسوا شده اکنون
دلدار تو در بند خیالات وطن نیست
الخ.